[ و در خبر دیگر است که به اشعث پسر قیس در تعزیت وى فرمود : ] چون بزرگواران شکیبایى ، و گرنه چون چارپایان فراموش نمایى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :0
کل بازدید :10969
تعداد کل یاداشته ها : 13
03/12/14
11:45 ص

عاقبت به خیری

   سالها با شمشیرش پیغمبر را شاد کرده بود. پسرعمه اش بود و از بنی هاشم. وقتی سقیفه نشینان خلافت علی را غصب کردند و علی با چهل نفر پیمان یاری بست جزء تنها چهار نفری بود که سرش را تراشید و آمد. سلمان می گفت: از کما سه نفر محکم تر و مصمم تر بود. وقتی در مسجد به زور از علی بیعت گرفتند بیشتر از سلمان و ابوذر و مقداد مقاومت کرد. وقتی ظلم عثمان بیداد می کرد و کشته شد از طرفداران شدید علی بود و خواستار بیعت اما...

   اما نه دیگر زبیر آن زبیر بود و نه محبتش آن محبت. زبیر خالصانه سرش را تراشید اما بیعت بعد از عثمان را از حب دنیا می خواست نه حب علی. انگار بعد از این همه سال علی را نشناخته بود که تقاضای جاه و مقام می کرد و وقتی فهمید حکومت علی با عثمان فرق دارد با طلحه به مکه رفت و با شورشیان ، جمل را به راه انداخت و گرچه شمشیری نزد با یک خطا باغ اعمالش را به آتش کشید.

   فرمانده سپاه دشمن بود. خودش راه را بر حسین بست و گفت از راه دیگر رود و خودش بود که در کربلا محاصره اش کرد و راه را بر او بست تا سپاهیان شمر و عمرسعد برسند . پشت سرش نماز خواند و دید که حسین لشکرش را سیراب کرد اما وقتی آب را بر اهل بیت بستند هیچ کاری نکرد. خیلی مقصر بود اما...

   اما وقتی حسین فرمود : مادرت به عزایت بنشیند ادب را رعایت کرد و حرمت آل طه را نگه داشت و جوابش را نداد. حر خوب می دانست حسین پسر فاطمه است و فاطمه چه مقامی دارد. ادب رستگارش کرد و توفیق شهادت را نصیبش و زنگ دلش را با ادبش جلا داد و نشان داد که حر آزاده است.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

الهی آمین


هدف